پرکردمشک وپس کفی ازآب برگرفت
می خواست تاکه نوشدازآن آب خوشگوار
آمدبه یادش ازجگرتشنۀ حسین
چون اشک خویش ریخت زکف،آب وشدسوار
برخودخطاب کرد کهای نفس اندکی
آهسته ترکه مانده حسین تشنه درقفا
عبّاس!بی وفا تونبودی چنین چه شد؟
نوشی توآب ومانده حسینت درانتظار
شدبا لبان تشنه ازآب روان برون
دل پرزجوش ومشک به دوش،آن بزرگوار
کردند جمله،حمله بر آن شبل مرتضی
یک شیردرمیانه وگرگان بی شمار
یکتن کسی ندیده وچندین هزارتیر
یک گل کسی نچیده وچندین هزارخار
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: